داستان کوتاه

22 اسفند 1398

خوابی که دیر تعبیر شد! | روانشاد ابوالفضل زرویی نصرآباد|

روزی، روزگاری در ولایــت غربــت پادشــاهی بــود کــه هــر شــب یــک خــواب می دیــد. ایــن پادشــاه چهارصــد و پنجــاه تــا خوابگــزارداشــت کــه هــر کدامشــان اهــل یــک […]
6 تیر 1400

وطواطیازی [مهدی شاطر]

خانم و آقای وَطواط دست در دست هم از درمانگاه خارج شدند. جلوی سطل زباله ایستادند و ماسک‌ها را از صورتشان برداشتند و داخل سطل زباله […]