من هیچ وقت به نظام شوروی سابق علاقهای نداشتهام. زیرا دیکتاتوری کارگری با دیکتاتوری تزاری هیچ فرقی ندارد. علاوه بر این که داستانهایی مخوف از زندگی استالین زبانزد خاص و عام بوده است. الان نمیدانم از نظر سیاسی و آزادیهای مردمی در چه وضعیتی است، اما میبینم از نظر اجتماعی طبقات مختلف پیدا شده است. بعضیها با خودرو ملی آخرین سیستم در خیابانها تردد میکنند و خیلیها با مترو و اتوبوس برقی جا به جا میشوند. در کل کسب اطلاعات دقیق در یک سفر هفت روزه به دست نمیآید و البته این نوع تفصیلات مدنظر من نیست. و دلم برای ادبیات ایران و جهان میتپد. و همه چیز را اعم از زندگی اجتماعی و سیاسی و فکری مردم را از دریچه ادبیات میبینم. بر این مبنا در این سفرنامه خاطرات داشته و نداشتهام را یادداشت میکنم.
چهارشنبه
ساعت چهار صبح از منزل خارج شدیم و به سمت فرودگاه رفتیم. آژانس مبلغ پنجاه هزار تومان با ما طی کرده بود. در این مواقع همیشه یک صحنه پیش روی من مجسم میشود که روزی روزگاری رفته بودیم بانک رفاه کارگران برای گرفتن ده هزار تومان وام مسکن. آن مبلغ وام الان پول یک ساندویچ هم نمیشود و باید برای تکمیل موجودی خرید یک ساندویچ وام گرفت. پس یا من عمر نوح داشتهام یا وضع اقتصاد ما چنان شلمرودی است که در این مدت کم این همه فاصله زیاد پدید آمده و با پول وام مسکن نمیتوان ساندویچ خورد. یک هفته سفر به روسیه و دیدار از دو شهر مسکو و سن پترزبورگ آن هم با تور به همراه خانواده. بابت هر نفر مبلغ ۶۰۰/۶ شش میلیون و ششصد هزار تومان پرداخت کردهایم که این مبلغ پس انداز سه ساله ما دو کارمند با تحصیلات بالاست. ساعت پنج صبح به فرودگاه رسیدیم. غلغله بود و صفهای شلوغ. اول صف مارپیچی ورود و عبور از گیت. سپس صف قطور و کندرویی که برای تحویل چمدان تشکیل شده بود و همه استرس داشتند و در حول و ولا بودند، بعضیها قدم آهسته لایی میکشیدند و جلو میافتادند. صف سوم برای مهر خروج از کشور بود که بعضی میآمدند و میگفتند عجله دارند و هواپیما در آستانه پرواز است و باید بدون صف بروند. و سرانجام صف بانک برای تحویل حواله و گرفتن پانصد یورو ارز. این کار حدود سه ساعت طول کشید. ما که آمده بودیم تفریح کنیم و صف گرفتن در این سالها نوعی تفریح جذاب برای ما شده است!
حالا تو هواپیما نشستهام. هنوز پرواز نکرده و تا اینجا نیم ساعت تاخیر دارد. اعلام شد که پرواز سه ساعت و ۲۰ دقیقه طول میکشد و هوای مسکو اکنون ۱۳ درجه است. ایرباس ۳۰۰ نفره قشم ایر.
نام مسکو هیچ وقت مرا جذب نکرده است. حتی زمانی که شبانه دبیرستان میخواندم و روزها کارگری میکردم و دوشنبهها مجله جوانان میخریدم. در یکی از شمارههای مجله گزارشی از زندگی در شوروی چاپ شده بود و عکسهایش نشان میداد که مردم برای همه چیز در صف میایستند. در جایی هم نوشته شده بود که اگر خانمی بعد از سال و ماهی توانست کفشی بخرد، دوستان خود را به جشن چای دعوت و از کفش خود رونمایی میکند. من جوانکی ترکه ایی همان موقع از نام شوروی مکدر میشدم. ولی همزمان شیفته ادبیات روسیه بودم و هر داستان و شعر و رمانی به دستم میرسید میخواندم. بخصوص ادبیات قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم. الان که به آن سالها نگاه میکنم میبینم که داستانهای چخوف را از همه بیشتر دوست داشتم و دارم. وقت خواندن خاطرات خانه اموات بر خودم لرزیدهام. از سرنوشت مایاکوفسکی ویسنین و خودکشی این دو شاعر جوان سرخورده از ایدئولوژی افسوس خوردهام. دوئل و کشته شدن پوشکین مرا به اندوه انداخته است. تا پای اعدام رفتن و مقروض بودن داستایوفسکی غم به دلم نشانده است و از این که تولستوی اموال اجدادیاش را میان کشاورزان و کارگران تقسیم کرده به وجد آمدهام. اما این که سرانجام در یک ایستگاه قطار در دوردستها از دنیا برود غمگین شدهام. سرنوشت آنا اخماتوا اعم از حصر خانگی و محرومیت دست کمی از دیگران نداشته است.
زندگی نامه استالین را که خواندهام وحشت کردهام. ماکسیم گورکی با آن سبیل پت و پهن اصلاً مرا جذب نکرده است هر چند رمان مادرش شاهکار به شمار میآید. اما سمفونی شهرزاد و دریاچه قو را همیشه دوست داشتهام. از کنار لرمانتوف و تورگنیف به راحتی گذشتهام. اما کمی دورتر رسول جمراتوف را تحسین کردهام.
چرا لنین یک حکومت استبدادی ظالم را برانداخت که حکومت استبدادی بدتری برقرار شود؟ این شاید همیشه به صورت سوال باقی بماند. از ظلمی که به هنرمندان شده غمگین شدهام. و از قتل عام خاندان سلطنتی اصلاً خوشحال نشدهام.
زیبایی مسکو و بخصوص سنپترزبورگ را همه تحسین میکنند. نمیدانم امیدوارم من هم خوشم بیاید. اکنون هواپیما در حال کم کردن ارتفاع است. باد هم کمی سر به سر هواپیما گذاشته است. من در وهله اول باید ببینم که وضع ترافیک، آلودگی هوا، لباس مردم، وضعیت معیشتی آنان و زندگیشان چگونه می-گذرد. این مساله ترافیک را من نشانه نخست تمدن یک جامعه میدانم.
در فرودگاه داماددو (پدر خوانده) مسکو فرود میآییم. جوانی به عنوان راهنما جلو میآید و میگوید:
– تور شما ۴۱ نفرندشما را به ۱۶ گروه یعنی هر خانواده یک گروه تقسیم میکنیم و از این به بعد شما فقط به شماره گروه معرفی میشوید. این شماره شدن مرا یاد شعر فروغ میاندازد. آنجا که میگوید:
– فاتح شدم. خود را به ثبت رساندم پس زنده باد شماره۶۷۸ صادره از…
سوار اتوبوس میشویم. راهنما میگوید:
– الان در جنوب مسکو هستیم و به سمت شمال میرویم. مسکو چهار فرودگاه دارد که یکی نظامی است. سمت راست را نگاه کنید این ساختمانها که شبیه مسکن مهر است از زمان استالین برپاست.
دو طرف اتوبان تا چشم کار میکند انباشته از درخت و گل و گیاه است. انگار مسکو را در میان جنگل ساختهاند. تحقیقات نشان داده که نگاه کردن به گل و گیاه هر صبح، از اضطراب و خشم و افسردگی میکاهد و حالات روحی آدمها را متعادل میکند آیا برای همین است که مسکو پر از گل و گیاه است؟
صدای راهنما مرا از جنگل باز میگرداند:
– یکصد دلار امروز ۲۰۰/۶ روبل میشود.
– یکصد یورو ۲۰۰/۷ روبل.
– یک آب معدنی ۱۰۰ الی ۱۵۰ روبل و یک نان ۵۰ روبل قیمت دارد. تاکسی هر جای شهر بروید ۵۰۰ روبل میگیرد و هر نفر مرغ سوخاری کی اف سی معادل ۴۰۰ الی ۶۰۰ روبل است.
ذهن من با شنیدن هر روبل آن را در عدد ۱۸۰ تومان ضرب میکند و تلخ میشود. پس یک نان برای ما ۹ هزار تومان است!
راهنمای ما یا همان تور لیدر، جوانی است که در دانشگاه تهران کارشناسی زبان روسی خوانده است. به نظر من که روسی نمیدانم خیلی خوب حرف میزند. اما باید از یک روس پرسید. او امسال برای ارشد در دانشگاه مسکو ثبت نام کرده است. پنج سال است که به راهنمایی اشتغال دارد و میگوید بیش از ۲۰ بار لیدر تور بوده است. او لابه لای حرفهایش اطلاعاتی میدهد که به نظر من و اهالی تور جالب و دسته اول است. اما به نظر میرسد که گاهی اغراق هم میکند. شاید به دلیل تغایر حرف-هایش با رفتارهای مرسوم کشور ما، برای من غیرطبیعی به نظر میرسد. مثلاً من لحظهای از جایم در اتوبوس بلند شدم که منظرهای در دوردست را ببینم. با عجله گفت:
– آقا بشین. . آقا بشین! الان راننده را جریمه میکنند. من اگر ایستادم مدرک ارائه میکنم که لیدرم!
یا باز در میان حرفهایش به عنوان هشدار به ما گفت:
– تور قبلی یکی در حمامش آب جمع شده بود، در هتل ۹ هزار روبل جریمهاش کردند!
بالاخره بعد از یک ساعت و اندی حرکت اتوبوس در خیابانها به هتل چهار ستاره هالیدی رسیدیم و اتاقی به ما دادند. با توجه به خلوتی خیابان و پت و پهن بودن به نظر میرسید که خارج از شهر باشیم. پرسیدیم:
– آیا ما خارج از شهریم؟
گفت:
– نه. ما در حلقه دوم شهر هستیم. مسکو چهار حلقه دارد. در واقع شهرهای روسیه دایرهای شکل هستند. یعنی اول پادشاه قلعهای میسازد که میشود مرکز شهر و در اطراف آن خانهها ساخته میشوند که حلقه اول از آن اغنیاست و بالای شهر است. و هر چه دورتر میرود پایین شهر به حساب میآید. مسکو چهار حلقه دارد که کرملین (که به روسی به معنای قلعه است) در وسط این دایره است. هتل ما در حلقه دوم است و از حلقه چهارم به بعد حاشیه شهر محسوب میشود.
به لیدر گفتم:
– من قصد دارم که به قبرستان مشاهیر ادب و هنر بروم.
گفت: در برنامه ما نیست. هیچ کدام از مسافران چنین تمایلی ندارند.
– اما من به همین قصد آمدهام.
گفت: باشد. به شما نشانی میدهم که خودت بروی.
پنجشنبه
صبح همه آماده حرکت بودیم. قرار بود حدود ۱۰ کیلومتر پیاده روی کنیم. اتوبوس ما را از خیابانهایی بسیار تمیز و عریض عبور میدهد. به طرز رانندگیها توجه میکنم.
– خدای من چقدر منظم. همه در میان خطوط همه پشت هم. همه آرام. همه بدون استرس. همه چهرهای بدون گره و اخم.
در خطوط عابر پیاده پنج شش متر دورتر ایست کاملی میکنند. اگر چراغ باشد طبق رنگ چراغ. اما اگر نباشد چنانچه عابری دیده شود که قصد عبور از خطوط را دارد، بدون چون و چرا در دوردست میایستند تا به پیاده روی مقابل برسد. شهروندان روس سرشان را پایین میاندازند و از عرض خیابان میگذرند. اما من با توجه به ذهنیت ایرانی یک چشم به راه و یک چشم ترسان به خودروهای ایستاده در دوردست نگاه میکنم و بیم دارم که راننده ایرانی باشد و بیاید ما را روی خط عابر غافلگیر کند و خودش هم طلبکار باشد. اما چنین اتفاقی آنجا نمیافتد و من هربار با اشاره دست از رانندهها تشکر میکنم. نمیدانم شاید رانندهها با تعجب زمزمه کنند:
– این دیگر از کدام جنگل آمده که نمیداند حق تقدم با اوست!
تپه گنجشکها
در میان شهر تپهای است به ارتفاع ۲۵۷ متر که بالاترین نقطه شهر مسکوست و به آن تپه گنجشکها میگویند. از این نقطه میتوان به شهر مسکو نگاهی انداخت و دورستها را دید. در این اسمگذاری دو روایت وجود دارد. یکی این که در این جا درختان سیب فراوان است و گنجشکها به عشق سیب در این نقطه تجمع میکنند و از زیبایی درختان سیب که نماد عشق است لذت میبرند. اما راهنمای ما میگوید:
– روایت دیگری هم است و آن این که در روسیه بسیاری نامهای خانوادگی برگرفته از جانوران و پرندگان و حتی حشرات است. روایت دوم میگوید که تپه گنجشکان متعلق به خانواده گنجشکیان بوده است. در روسیه فامیلی مدوِد (خرس) و ژوف (سوسک) هم وجود دارد.
آقای دالگوریکی (دست دراز) در سال۱۱۴۷ شهر مسکو را بنیان گذاشته و هشتصد سال بعد در سال۱۹۴۷ استالین دستور میدهد که روی هشت تپه شهر هشت ساختمان متفاوت ساخته شود. اما عمر استالین فقط به هفت تای آن کفاف میدهد و از دنیا میرود. این هفت ساختمان که یکی از آن دانشگاهام گا ئو (دانشگاه دولتی مسکو) است اکنون به هفت خواهران مشهور است. از دور ساختمان دانشگاه را میبینیم و عکس میگیریم. تحصیل در مسکو برای خودشان واقعا رایگان است. البته دانشگاه غیردولتی هم دارند.
پارک پیروزی
در وسط مسکو پارکی عظیم الجثه نشسته است به نام پارک پیروزی که یادمان جنگ جهانی دوم است. روسیه در جنگهای مختلف شرکت کرده است. این کشور با عثمانیها جنگیده، با فرانسویها، با ایرانیها و در جنگ جهانی دوم درگیر بوده. در پارک پیروزی انواع یادمانهای جنگی وجود دارد. در این فضای باز سبز و پرطراوت، فوارههای زیبایی به تعداد هفتههایی که روسیه در جنگ دوم جهانی شرکت داشته، تعبیه شده است. در این جا هم مسجد هم کنیسه و هم کلیسا ساخته شده و پیروان هر دین طبق آیین خود برای پیروزی کشورشان در جنگ دعا میکردند. به سمت کلیسای پیروزی رفتم. همان موقع کشیشی از نردبانی بالا رفت و طناب ناقوس را کشید و طنین آن در آسمان آبی با لکههای ابر که کشتی وار در حرکت بودند، منتشر گردید. درون کلیسا تزئینات مجلل، رنگآمیزیهای جذاب، تصاویر و شمایل حضرت مسیح و مریم مقدس و صلیب و قدیسین تمام دیوارها را به شیوه زیبا و چشم نواز در برگرفته بود. تعدادی از بانوان با روسری زانو زده بودند و با سری خم شده نیایش میکردند. سرود کلیسا پخش میشد و عطر خوشی به مشام میرسید. زنی کهن سال شمایل و مدال و شمع و تصاویر و یادگاریهای کوچک میفروخت. او به هر تازه واردی با اشاره و به زبان روسی میگفت حق ندارید از خودتان عکس بگیرید. اما از دیوار کلیسا اشکالی ندارد.
راهنما میگوید:
– روسها فرهنگ و اعتقادات مخصوص به خودشان را دارند. مثلاً شما نباید به اتومبیل کسی تکیه بدهید یا نباید با تکان دادن دست با کسی حرف بزنید زیرا بیاحترامی تلقی میشود. یا اگر چیزی در خانه جا گذاشتید حتی اگر کلید باشد نباید برگردید، دچار نحسی میشوید. اما این نحسی هم با جلوی آینه ادا در آوردن برطرف میشود.
پارک پیروزی پر از جهانگرد است که اغلب یا از خودشان عکس میگیرند یا از منظرهها و بیشتر از مجسمه نمادینی از یک اژدها که طبق افسانهای روسی هر روز برای غذای خود یک دختر روس را میخورده است و سرانجام به دست یکی از قهرمانان افسانهای کشته شده است.
متروی مسکو
راهنما ما را به خط میکند و میگوید:
– برای ورود به مترو و پایین رفتن از پلهها که در یک خط باشیم. روی پلکان باید در سمت راست بایستیم که هر کس عجله دارد بتواند از سمت چپ سبقت بگیرد.
متروی مسکو در سال۱۹۳۵ ساخته شده. این مترو بیشتر به موزه شباهت دارد و ۴۴ ایستگاه از مجموع ۲۰۰ ایستگاه آن در میراث فرهنگی به ثبت رسیده است. دیوار نگارهها، مجسمهها و نقاشی تاریخ سلحشوریها و ادب و هنر روسیه را بازگو میکنند. از آنجا که برخی مردم برای پایان دادن به زندگی خود مترو را انتخاب میکنند سیستم هشداردهندهای در نزد رانندهها تعبیه شده که اگر کسی روی ریل باشد به او زود اطلاع میدهد و زمان برای متوقف شدن قطار فراهم میشود. با این سیستم آمار خودکشی و تصادف در مترو به حداقل خود رسیده است. در زمان جنگ جهانی دوم نیم میلیون نفر مردم از ترس بمباران در مترو پناه میگرفتند و استالین نیز سخنرانیهای آتشین خود درباره شکست فاشیستها را در اینجا ایراد میکرد.
متروی مسکو به نمادی برای گردشگری در آمده است. قیمت بلیت ۵۵ روبل است که برای ما ده هزار تومان آب میخورد.
متروی مسکو با جمعیتی حدود ۵/۱۶ میلیون نفر روزانه ده میلیون مسافر را جا به جا میکند. قطارهای بسیار و واگنهای فراوان و سرعت بالا باعث شده است که بهترین وسیله برای انتقال شهروندان باشد. از طرفی هم نرخ تاکسیها گران است. بنزین لیتری ۴۵ روبل است که با حساب سر انگشتی برای ما هشت هزار تومان میشود. البته برای ما نه خودشان! طول پله عمیق ترین نقطه ایستگاه مترو هشتاد و یک متر است که پایین رفتن از آن سه دقیقه طول میکشد.
خیابان آربات
آربات قدیمیترین خیابان مسکوست. خیابانی سنگفرش شده با دو طرف مغازهای سوغاتی فروش و چند رستوران. خانهای فیروزهای رنگ در اول خیابان نشسته است که گویا زمانی پوشکین در آن اقامت داشته و اکنون به موزهای به نام او مبدل شده است. کمی بالا تر مجسمهای بلند از این شاعر و نویسنده بزرگ قرار دارد که در کنار آن عکسی به یادگار میگیرم.
پوشکین چهرهای سیاه و موهایی مجعد آفریقایی داشته و چند قرن قبل تر نیای او به نام هانیبال از آفریقا آمده بود. روسها پوشکین را به عنوان بنیانگذار ادبیات نوین روسیه میشناسند. هر چند ممکن است در کشور ما، داستایوفسکی، تولستوی و چخوف شناخته شدهتر باشند. پوشکین در تمام زمینههای ادبی اثر پدید آورده. رمان و شعر و نمایشنامههای منظوم و آثارش همگی نشان از نبوغ او دارند. بسیاری از ادیبان بزرگ روس نیز به طلایه داری او شهادت دادهاند. مانند گوگول، داستایوفسکی و ماکسیم گورکی. این ادیب بلند آوازه اما با این که میتوانست از موقعیت خوبی نزد تزار برخوردار باشد، با سرودن و نوشتن قصههایی که جانب مردم را می-گرفت به چنین موقعیتی پشت پا زده و مورد غضب مقامات قرار داده است. او با سرودن شعر آزادی در ۲۱ سالگی به قفقاز تبعید میشود و با نوشتن آثار متعدد در میان مردم از محبوبیت خاصی برخوردار میگردد. او مورد حسادت درباریان قرار میگیرد. و در سن ۳۸ سالگی برای برداشتن او از سر راه به توطئه چینی می-پردازند. در آن زمان روزانه نامههایی بیامضا به او میرسید که همسرت با فردی رابطه دارد. او نیز برای خاتمه دادن به این موضوع و دفاع از شرافت خود به رسم آن روزگار روسیه، آن شخص را به دوئل دعوت میکند و در این مبارزه کشته میشود.
جمعه
با اتوبوس به نزدیک کاخ کرملین میرویم در میدان سرخ. این میدان با ۹۰ هزار متر مربع دومین میدان جهان از نظر وسعت است. اولین میدان تیان من در چین است و سومی گویا میدان نقش جهان در اصفهان خودمان. در میدان سرخ ساختمانها اغلب سرخ رنگند. در یک طرف میدان مانژ (یا اسب سواری) قرار دارد که معمولا هر ساله در ماه آگوست در آن نمایشهایی از این گونه ورزش برپا میشود.
کلیسای گازان نیز در همین نقطه نشسته است. در زمان جنگ در این کلیسا آذوقه جیره بندی نان و آب داده میشد و مردم مسکو در صفهای طویلی آن را تحویل میگرفتند.
راهنمای ما به ساختمان بزرگ و بلندی قدیمی که هتلی مجلل است، اشاره میکند و میگوید:
– این ساختمان را ببینید دو طرف آن قرینه سازی نشده و هر طرفش برای خود حرف میزند. این ساختمان داستانی دارد. در زمان استالین مهندسان برای این بنا دو طرح آماده کرده بودند و نزد استالین برده بودند که یکی از دو طرح را تایید کند. امضای استالین روی هر دو طرح افتاده بود و طراحان سردرگم مانده بودند که کدام یک را انتخاب کرده است اما جرات نمیکردند از او سوال کنند. این ساختمان بر اساس تلفیق میان دو طرح مذکور پدید آمده است.
با خواندن زندگینامه استالین با موارد دهشتناکی روبهرو میشویم که او را در شمار خونخوارترین رهبران جهان قرار میدهد. به عنوان یکی از مثالهای زندگی اوبه این ماجرا اشاره کنم که استالین هر وقت میخواست یکی از مسئولین را از میان بردارد جشنی بر پا میکرد و با شخص مورد نظر گرم میگرفت سپس نیمه شب اتومبیل سیاه رنگ شش در خود را به در خانه او میفرستاد و شخص را احضار میکرد و دیگر کسی او را نمیدید. شبی از شبها استالین دچار بیخوابی میشود. لباس میپوشد و به رصدخانه مسکو میرود. آن جا فقط نگهبانان را میبیند. میپرسد کسی هست ستارهها را برای من توضیح دهد؟ میگویند فلان کس مدیر است که در خانه ا ست. استالین راننده خود را با همان اتومبیل سیاه رنگ به در خانه مدیر رصدخانه می-فرستد که شبانه بیاید کمی توضیح دهد و او راسرگرم کند. وقتی راننده زنگ ساختمان را مینوازد، مدیر از طبقه ششم چشمش به خودروی استالین میافتد و به گمان این که مورد غضب قرار گرفته است و کشته خواهد شد، از همان طبقه ششم خود را به پایین پرت میکند و میمیرد.
اما این رفتار استالین در روسیه بیسابقه نبوده. در قرن شانزدهم ایوان مخوف نیز که هشت همسر برگزیده و هر کدام را به شکلی از میان برداشته، دست به جنایت فراوانی زده است. او از اواسط سلطنت خود دچار بدبینی شد و دوازده هزار تن از نجبا و اشراف روسیه را کشت و زمینهای آنها را تصاحب کرد. سپس دستور داد که اهالی شهر نووگرد در شمال مسکو را که شورش کرده بودند، در رودخانه غرق کنند. جنون مرگبار ایوان مخوف تا جایی رسید که پسر بزرگ خود را که ولیعهدش بود با چوب دستی کشت. ایوان اولین امپراتور روسیه بود که خود را تزار نامید. تزار تغییر یافته نام سزار روم و کایزر آلمانی و قیصر عربی است. از دیگر کارهای ایوان چهارم یا مخوف که به زبان رومی گروزنی (بیرحم) میگویند دستور ساخت کلیسای سنت باسیل بوده که شاهکار بیبدیل معماری است. میگویند وقتی که معمار این کلیسا عمارت آن را تکمیل کرد، ایوان که از زیبایی و طراز آن به شگفت آمده بود، از او پرسید آیا میتوانی در جای دیگری مانند همین را بسازی؟ معمار نگون بخت پاسخ داد بله هر جا که باشد میتوانم بسازم. ایوان نیز برای این که چنین بنیان باشکوهی تکرار نشود، دستور داد معمار را کور کنند.
کلیسای سنت باسیل که اکنون در کنار کاخ کرملین در میدان سرخ قرار دارد، در سال۱۹۲۹ در راستای سکولاریزه شدن به موزه تبدیل گردید و از سال۱۹۹۰ به همراه کاخ کرملین و میدان سرخ به عنوان میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است.
در میدان سرخ کلیسای قازان نیز به زیبایی میدرخشد و ساختمان دیگری نیز به چشم میخورد که جسد مومیایی شده لنین در آن قرار دارد. دیدار با این مومیایی حداقل سه ساعت در صف ایستادن به همراه دارد که ما نه وقتش را داریم نه حوصلهاش را. دیگر این که میدان سرخ و کاخ کرملین مشرف به رودخانه پهن و پرآب مسکو قرار دارد.
در میدان سرخ هم چنین بوستانی مصفا وجود دارد به نام باغ الکساندر. این باغ یادگاری از جنگ روسیه و فرانسه است که در سال۱۸۱۲ ساخته شده و در جلو عمارت آن آتشی جاویدان برپاست که از آن زمان تا به امروز روشن است. در دو طرف این آتش دو سرباز مسلح بیحرکت مانند مجسمه میایستند. تعویض این سربازان که سر هر ساعت صورت میگیرد مراسم جالبی دارد که جهانگردان را به این نقطه میکشاند. در میدان سرخ چند کلیسای دیگر نیز قرار دارد که در کلیسای فرشته قبر چند تن از تزارهای روسی از جمله ایوان مخوف نیز به چشم میخورد.
کنار دروازهای که در ورودی میدان است روی زمین سنگ فرش دایرهای به شعاع حدود پنج متر قرار دارد. طبق اعتقاد روسها هر کس در وسط این دایره بایستد و نیت کند و سکهای را پشت سر بیندازد چنانچه سکه در درون دایره قرار بگیرد حاجت او روا میشود!
من در درون دایره ایستادم و نیت کردم پولدار شوم اما سکهام به خارج از مرز پذیرفته شدن رفت و دریافتم که باید همیشه حقوق بگیر باشم!
در مسکو میدان وجود ندارد. میدان سرخ در واقع دایرهای است که تمام خیابانهای اصلی مسکو به آنجا منتهی میشود و میتوان گفت که میدان اصلی و مرکزی کل روسیه به شمار میآید. رودخانه مسکو که در دو طرف آن ساختمانهای زیبا و با معماری کلاسیک به چشم میخورد، آبی شیرین دارد و پس از طی ۲۴۱۱ کلیومتر به دریای خزر میریزد. در میدان سرخ هزاران جهانگرد با شکل و شمایل گوناگون دیده میشوند و از دکههای ردیف شده در طول راه سان میبینند. اغلب این دکهها اشیای کوچک تزیینی به خصوص عروسک مشهور ماتروشکا میفروشند که سوغات روس به شمار میآید. در کنار این دکهها رستورانهایی زیبا نیز دیده میشود. در میدان سرخ یک ناقوس غول پیکر به وزن ۲۰۰ تن سالهاست بیصدا آرمیده است. یک تکه از این ناقوس جدا شده که گویا یازده تن وزن دارد.
شنبه
ساعت ۳۰/۷ دقیقه صبح از هتل به سمت فرودگاه راه افتادهایم. خیابانها خلوتند. مدت چهل دقیقه است که از خیابانها ی تمیز و عریض میگذریم و هنوز نرسیدهایم. در تمام شهر مسکو، در بوستانها، چهارراها، و خیابانها مجسمههای شاعران، نویسندگان، فیلسوفان، دانشمندان، مبارزان و قهرمانان جنگهای گوناگون روسیه به چشم میخورد. شمایل قدیسان و حواریون و حضرت مسیح و مریم باکره نیز حضوری پررنگ دارند. برای من عجیب است که حکومت ۷۰ ساله کشوری که به دین معتقد نبود، این همه کلیسا و اماکن دینی را تخریب نکرده است. حضور پررنگ مردم در این مکانها نشان از اعتقاد حقیقی- و نه مصلحتی- آنان به آیین مسیحیت شاخه ارتودکس شرقی دارد.
مدتهاست دارم فکر میکنم که بیخود نیست که کشوری ابرقدرت میشود. نتیجه گرفتهام که تصویب قوانین درست، فرهنگسازی در تمام مسائل ریز و درشت جامعه، برقراری عدالت میان همه، دوری از اجحاف و فرقگذاری میان خاص و عام و مسائلی از این دست. پایه و اساس ابرقدرت شدن یک جامعه را پیریزی میکند. قدرت نظامی حرف اول را میزند اما قدرت مردمی بالاتر است. ژاپن نمونه بارز این گونه قدرت است. حالا هم نتیجه گرفتهام که اگر بخواهی ببینی یک جامعه متمدن است یا نه، به طرز رانندگی در خیابانهایش نگاه کن.
در روسیه هم عابر هم خودرو مقررات ترافیک را به خوبی رعایت میکنند. نگویید تهران شلوغ است و نمیشود. مسکو ۵/۱۶ میلیون نفر جمعیت دارد. اما هیچکس از قانون خیابان تخطی نمیکند. به عابران احترام میکنند. از دور میایستند که پیادهها عبور کنند. سرانجام به فرودگاه میرسیم که سفر بعدی خود را به شهر سن پترزبورگ آغاز کنیم.