درباره شاعر:
فادی جوده، شاعر، مترجم و پزشک فلسطینی-آمریکایی، در آستین تگزاس به دنیا آمد، در لیبی و عربستان سعودی بزرگ شد، و برای تحصیل به آمریکا برگشت. از کالج پزشکی هوستون مدرک گرفت، و اکنون در همان شهر زندگی و کار میکند. او عضو سازمان پزشکان بدون مرز است.
جوده در سال ۲۰۰۷ جایزه شاعران جوان یِیل را برای اولین کتابش، زمین در اتاق زیر شیروانی، دریافت کرد. دومین کتاب شعرش با عنوان روشن در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. یک کتاب الکترونیکی هم با عنوان تکستو در همان سال منتشر کرد که شامل شعرهایی است که با موبایل نوشته شده و هر کدام دقیقا ۱۶۰ کاراکتر است. جدیدترین مجموعه شعرش، پانوشتهایی در انتظار محو شدن، در سال ۲۰۱۸ منتشر شد.
او دو کتاب شعر از محمود درویش، شاعر برجسته فلسطینی، نیز به انگلیسی ترجمه کرده: بار پروانه (۲۰۰۷) که فینالیست جایزه ادبی پن در سال ۲۰۰۸ شد، و همچنین اگر کسی دیگر بودم (۲۰۱۰). ترجمهی او از شعرهای غسان زقطان در کتاب مثل یک پرندهی گاهی دنبالم میکند (۲۰۱۳) نیز برنده جایزه بینالمللی گریفین شد.
با تاثیر واضحی که جوده از محمود درویش و رینر ماریا ریلکه میگیرد، شعرهای روایتگونهاش معمولا درونمایههایی چون ایمان، تقلا و هویت را با وضوح عجیبی عرضه میکند. شعر جوده جانمایهاش را از تغییر زاویههای شدید میگیرد، و همواره دیدگاههای پذیرفتهشده را به چالش میطلبد. سه شعری که در ادامه میآید، احتمالا نمایندههای خوبی برای دیدگاه و سبک شعری اوست.
Mimesis
My daughter
wouldn’t hurt a spider
That had nested
Between her bicycle handles
For two weeks
She waited
Until it left of its own accord
If you tear down the web I said
It will simply know
This isn’t a place to call home
And you’d get to go biking
She said that’s how others
?Become refugees isn’t it
وانمایی
دخترم
آزار نمیدهد عنکبوتی را
که تار تنیده
بین فرمان دوچرخهاش
دو هفته
منتظر ماند
تا به میل خودش رفت
گفتم اگر تار را پاره کنی
به سادگی میفهمد
اینجا نمیتواند خانهاش باشد
و میتوانی بروی دوچرخهسواری
گفت همین طوری است
که دیگران آواره میشوند
مگر نه؟
درباره ترجمه:
درونمایهی شعر همان چیزی است که از شاعری با تجربهی جوده انتظار میرود: بیوطنی، اهمیت همدردی، معصومیت. اما شعر با تمام سادگیاش، هم در لحن و هم در معادلیابی کلمات برای مترجم دردسرساز است. این دردسر از همان عنوان شعر شروع میشود: mimesis کلمهای است که در نقد ادبی بار معنایی زیادی به خود گرفته است، و هر چند به تقلید ترجمه میشود، معنایی فراتر از imitation دارد. باید مقادیری فلسفهی قدرت، و معانیِ بازآفرینی، نسخهبرداری یا وانمایی را هم به این تقلید اضافه کرد. در لحظهی آخر، این معادل آخر را جایگزین تقلید کردم.
کلمه refugee را هم معمولا به پناهنده ترجمه میکنند، که در این شعر اصلا جا نمیافتد. این کلمه معناهای دیگری در همین دایره معنایی دارد، مثل مهاجر یا فراری. هیچکدام از این معادلها را مناسبتر از آواره نیافتم.
لحن محاورهای شعر هم باعث شد ترجمه شعر کمی آزادتر صورت بگیرد. چندین سطر از ترجمه را تا این ویرایش نهایی چند بار عوض کردم، از جمله سطر دوم، که آزار نمیدهد جایگزین نمیآزارد شد. سطر اینجا نمیتواند خانهاش باشد هم جایگزین این دو جمله شد: این جایی نیست که خانه بنامدش / بخواندش و اینجا را نمیتواند خانهاش بداند ، که با این که ترجمه تحتاللفظی خوبی هستند، ولی لحن محاورهای ندارند.
Plethora
You’re right about the praise I dish your way
jail’s the comeuppance of a liar poet
My only want is your content and if I hold
another want may I never be granted it
Each full moon is born of a crescent
yet what’s a full moon got
Vitiligo
and the morning sees me with eyes of dew
a fever that breaks out
on your integument
On your skin exanthem
is a pasture of anemones
Because you’re one of them
I love my enemies
افراط
درست میگویی دربارهی ستایشی که بر سفرهات میگذارم
سزای شاعر دروغگو زندان است
تنها خواست من خوشنودی توست و
اگر خواست دیگری داشته باشم آرزو میکنم اجابت نشود
هر ماه کامل از یک هلال زاییده میشود
اما ماه کامل مگر چه دارد؟
لکوپیس
و صبح من را با چشمان ژاله مینگرد
تبی که میشکفد
بر جلدت
بر پوستت، جوشها
مرغزاری از شقایق نعمان است
چون تو یکی از آنهایی
من به دشمنانم عشق میورزم
دربارهی ترجمه:
در خوانش غالب من، این یک شعر عاشقانهی نیشدار است. سنت کنایه زدن به معشوق از دیرباز در شعر وجود داشته است، و جوده آن را با استفاده از اصطلاحات پزشکی به سطح جدیدی میکشاند. در جستجو برای معادل فارسیِ کلماتی چون vitiligo و integument و exanthem به این سوال فکر میکردم که آخر چه شاعری این کلمات را به شعر دعوت میکند؛ که یادم آمد فادی جوده پزشک است! این دیدگاهی است که بر اساس آن، شعر را ترجمه کردهام.
اما چرا صحبت کردن از خوانش مترجم مهم است؟ این سوالی جدی و همیشگی است و نمیتوان به سادگی جوابش داد. اما خلاصه این که شاید یک خواننده و مترجم کاربلدتر بتواند شعر را از دیدگاههای متفاوتی بخواند و در نتیجه، ان را متفاوت ترجمه کند. خوانندهی شعرِ ترجمه همیشه پیروِ خوانشِ مترجم است.
دردسر مترجم در مورد این شعر هم از همان عنوان شعر شروع میشود: plethora اعلام میکند که با شعر پیچیدهای طرفیم. این کلمه را میتوان به کثرت و فزونی هم ترجمه کرد، اما افراط با درونمایهی شعر هماهنگتر است. سطر اول هم حاوی یک آشناییزدایی از کلمهی dish است که تصمیم گرفتم با ارجحیت دادن به معنا و تغییر ساخت جمله، آن را به فارسی بیاورم.
زبان محاورهای ابتدای شعر نیز خیلی زود به شکلی افراطی به سمت اصطلاحات [زمخت] پزشکی میلغزد. اما مسالهای که پیش میآید این است: این اصطلاحات در انگلیسی زمختتر و کمبسامدترند تا در فارسی. مثلا لکوپیس در نظر خوانندهی فارسی عامیانه است، اما vitiligo در نظر خوانندهی انگلیسی، عجیب. دانشجوهای پزشکی علاقه دارند اصطلاحات را به همان شکل که از انگلیسی میآید استفاده کنند (یعنی همین کلمه ویتیلیگو را میان صحبتشان میپرانند) اما این راه فرار خوبی برای مترجم شعر نیست. شاید کلمهی تخصصیتر و زمختتری هم در فارسی برای مثلا لکوپیس وجود داشته باشد، که متاسفانه من از آن بیخبرم.
و در نهایت، شما کدام ترجمه را برای جملهی ساده و همهفهم آخر شعر انتخاب میکنید: من دشمنانم را دوست دارم ؛ یا من به دشمنانم عشق دارم ؛ یا من به دشمنانم عشق میورزم ؟
Sleeping Trees
Between what should and what should not be
Everything is liable to explode. Many times
I was told who has no land has no sea. My father
Learned to fly in a dream. This is the story
Of a sycamore tree he used to climb
When he was young to watch
the rain
Sometimes it rained so hard it hurt. Like being
Beaten with sticks. Then the mud would run red
My brother believed bad dreams could kill
A man in his sleep, he insisted
We wake my father from his muffled screams
On the night of the day he took us to see his village
No longer his village he found his tree amputated
Between one falling and the next
There’s a weightless state. There was a woman
Who loved me. Asked me how to say tree
In Arabic. I didn’t tell her. She was sad. I didn’t understand
When she left. I saw a man in my sleep three times. A man I knew
Could turn anyone into one-half reptile
I was immune. I thought I was. I was terrified of being
The only one left. When we woke my father
He was running away from soldiers. Now
He doesn’t remember that night. He laughs
About another sleep, he raised his arms to strike a king
And tried not to stop. He flew
But mother woke him and held him for an hour
Or half an hour, or as long as it takes a migration inward
Maybe if I had just said it
Shejerah, she would’ve remembered me longer. Maybe
I don’t know much about dreams
But my mother taught me the law of omen. The dead
Know about the dying and sometimes
Catch them in sleep like the sycamore tree
My father used to climb
When he was young to watch the rain stream
And he would gently swing
درختان در خواب
بین آنچه باید و آنچه نباید باشد
همهچیز در معرض انفجار است. بارها
به من گفتهاند کسی که زمین ندارد، دریا ندارد. پدرم
یاد گرفته در خواب پرواز کند. این قصهایست
از یک درخت انجیر مصری که او عادت داشت از آن بالا برود
وقتی جوان بود، تا باران را تماشا کند.
گاه باران آنقدر تند میزد که دردش میگرفت.
مثل کتک خوردن با چماق.
و بعد گِل به سرخی میرفت.
برادرم باور داشت رویاهای بد
میتوانند مردان را در خواب بکشند
اصرار داشت پدرم را از فریادهای خفهاش بیدار کنیم
شبِ آن روزی که ما را به دیدن روستایش برد.
روستایش دیگر نبود و او درختش را بریده دید.
بین یک سقوط و دیگری
حالتی است از بیوزنی. زنی بود
که دوستم داشت. از من پرسید چطور بگوید درخت
به زبان عربی. به او نگفتم. ناراحت شد. درک نمیکردم.
وقتی رفت. من مردی را سه بار در خواب دیدم. مردی که میدانستم
میتواند هر کسی را به یک نیمهخزنده تبدیل کند.
من ایمن بودم. فکر میکردم هستم. وحشتزده بودم
از اینکه تنها بازمانده باشم. وقتی پدرم را بیدار کردیم
او از سربازها فرار میکرد. حالا
آن شب را به خاطر نمیآورد. او میخندد
به رویایی دیگر، که دستش را برای زدن یک شاه بلند کرد
و سعی نکرد متوقفش کند. پرواز کرد
اما مادر بیدارش کرد و او را ساعتی در آغوش گرفت،
یا نیمساعت، یا هرقدر که یک مهاجرت به درون طول میکشد.
شاید اگر کلمه را گفته بودم.
شجره، او زمان بیشتری مرا به خاطر میآورد. شاید
من از رویاها چیز زیادی نمیدانم
اما مادرم قانون طالع را به من یاد داد. مردگان
از آنها که در حال مرگند خبر دارند و گاهی
آنها را در خواب میگیرند، مثل آن انجیر مصری
که پدرم عادت داشت از آن بالا برود
وقتی جوان بود، تا جوی باران را تماشا کند،
و آرام تاب بخورد.
درباره ترجمه:
عجیب نیست اگر بحث دربارهی ترجمه شعر همیشه با اسم شعر شروع شود. اسم کلید اصلی ورود به شعر و یکی از پربارترین کلمات شعر است. در مورد این شعر هم به راحتی میتوان دید چگونه درونمایههای زمان، زبان، سرزمین، مرگ، خانواده و رویش با دو کلمهی عنوان شعر، درخت و خواب، ارتباط معنایی و ساختاری برقرار میکنند. به قول فادی جوده، سزای مترجم بد [به جای شاعر] زندان است.
Sleeping Trees را میشد به درختان خفته هم ترجمه کرد (بر سبیل زیبای خفته ). اما به دلایلی که کوتاه شرح دادم، ترجیح دادم روی کلمهی خواب هم به اندازهی کلمهی درخت تاکید کنم. این شد که درختان در خواب را انتخاب کردم. شاید یک بعد معنایی دیگر هم از این راه به اسم شعر اضافه شود: درختانی که در خواب میبینیم. تصور نمیکنم این بعد جدید، در خوانش شعر اشکال ایجاد کند.
این شعر نسبت به شعرهای دیگر زبان سادهتری دارد و بلندتر است. همین دو علت کافی است که بحث را به دو کلمهی کلیدی محدود کنم. کلمه اول fly است که معانی مختلفی در انگلیسی دارد و در این شعر هم دست کم با دو معنایش ایهام ایجاد میکند: پرواز کردن و فرار کردن. سطر سوم و چهارم را میشد به دو صورت ترجمه کرد: پدرم / یاد گرفته در خواب پرواز کند یا پدرم / یاد گرفته در خواب فرار کند . همین مساله در سطر یکیماندهبهآخر در بند پنجم هم تکرار میشود. چون در مواجههی اول با این کلمه، تصویر پرواز کردن به ذهن میآید، در مورد تکرار آن هم از همان تصویر استفاده کردم.
استفاده از یک صفت و حرف تعریف the به جای یک اسم جمع در انگلیسی رایج است. در بند ششم، در خوانش من، دو بار از این ساختار استفاده شده است: The dead / Know about the dying. کلمه اول را میتوان با اطمینان بیشتری به مردگان ترجمه کرد، اما برای کلمهی دوم، the dying، اصطلاح مستقیمی پیدا نکردم و مجبور شدم آن را به صورت عبارت آنها که در حال مرگند ترجمه کنم.
کارگاه ترجمه | مسعود غفوری