روزهای نخستین مدرسه| سارا اسماعیلی

نیمکت های سه‌نفره| علیرضا برنجی
28 مهر 1398
چامه شماره ۸ (دستی از دور بر شعرهای منوچهر آتشی)
12 آبان 1398

از موسیقی دلهره آور « مدرسه ها باز شده!» و صدای هم زدن چای شیرین در بهت‌زدگیِ دانش‌آموز که بگذریم، اینکه روزهای اول مدرسه چه حسی را به دانش‌آموز به خصوص دانش‌آموز کلاس اول القا کند به میزان احساس امنیت و اتکای بنفسی که خانواده به فرزند می‌دهد، فضای امن و آشنایی که مدرسه بتواند برای دانش‌آموزان مهیا کند و اندکی وراثت و ذات فاکتورهایی تاثیرگذار و تعیین کننده هستند. من به ذات یک کودک مستقل و یک‌دانش آموز کنجکاو بودم و روز نخستین کلاس اول، زمانیکه دانش‌آموزان کلاس پنجمی با غرور ما کلاس اولی‌ها را پای دیوار ردیف می‌کردند تا همه در یک خط از دوری مادر اشک بریزیم! با جثه‌ ریز که بیشتر به پنج‌ساله‌ها می‌خورد تا هفت‌ساله‌ها، مقابلشان کُرنش کرده و قد علم کردم و فکر می‌کنم مهمترین رویداد زندگیم و ایستادن در برابر ظلم و جور همان بود. آن روز برای اولین بار متوجه شدم که نامم در شناسنامه سارا نیست و در مدرسه من را زهرا صدا خواهند کرد و به سفارش مادرم مدام داشتم این را در ذهنم تکرار می‌کردم تا بموقع بگویم « حاضر! ». بعد از آن باید طبق نوشته روی مقنعه‌مان در شلوغی‌ها صف‌مان را پیدا می‌کردیم. ما مثل مورچه‌ها اینور آنور می‌دویدیم و کلاس پنجمی‌ها دنبالمان. بهرحال شرط بقا برای یک دهه شصتی که معمولا فرزند چندم خانواده بود، چالش‌هایی داشت که در این کوتاه نوشته نمی‌گنجد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.