در اینکه هر دهه و هر نسلی تجربیات مشترک خود را دارد شکی نیست و اگر قرار به صحبت کردن از کودکی و مهرماه و مدرسه باشد این اشتراک برای هر نسلی متفاوت است.
همنسلان ما که در دهه۶۰ و۷۰ به مدرسه میرفتند آن روزها را خوب به یاد دارند، نسلی که هم زمان با جنگ و موشک باران به مدرسه میرفت و هر صبح صبحانهاش را با صدای رادیو میخورد و برنامه تقویم تاریخ را با آهنگ زمان پینکفلوید به خاطر دارد.
نسلی که از روزهای اول سال تحصیلی و مدرسه غیر از خاطرات خوش، صدای آژیر حملهی هوایی و پناه بردنِ گاهوبیگاه به زیرزمین مدرسه را هم به خاطر دارد و بارها در مسیر مدرسه و گذشتن از کوچههای شهر وقتی سرمست از کودکی و هوای صبح مهرماه بوده است نگاهش با عکس روی حجلهها گره خورده است.
از اولین مهرماه و تجربه تراشیدن مو با نمره دو و خارج شدن از منطقه امن خود همراه با شوق و ترس از محیط جدید و آشنایی با آقای ناظم که با خطکش و نگاه جستجوگرش شناخته میشد که بگذریم، آن چه سالهای بعد هر مهر تکرار میشد دیدن دوستان و همکلاسیها همراه با ترس از ناشناختهها بود.
انتخاب نیمکت و هممیزیها که یک سال دیگر را باید کنار هم میگذراندیم، نیمکتهایی که پر از خاطرات و یادگاری بود و ما هر کدام سعی میکردیم نام و اثری از خود را بر روی آن ثبت کنیم، ما مسافرانی بودیم که نیمکتهای سه نفره را باهم قسمت می کردیم.