در برنامه امروز در خدمت آقای دکتر بهرام مقدادی، استاد برجسته و نامآور زبان و ادبیات انگلیسی هستیم. کتاب مشهور ایشان کتاب شناخت “کافکا” است به نام بررسی تنهایی انسان امروز.
سلام آقای دکتر مقدادی سپاسگزارم که دعوت ما را پذیرفتید.
تشکر میکنم که این فرصت را به بنده دادید که دربارۀ وضع ادبیات و تدریس ادبیات در ایران صحبت کنم.
قبل از این که به بررسی شیوههای آموزشی ادبیات غرب در ایران بپردازیم کمی با زندگی شما آشنا شویم. گویا شما در سال ۱۳۱۹ در رشت به دنیا آمدید!
بله
از کی با ادبیات آشنا شدید؟
از سالهای دبستان، یادم هست که در دورۀ دبستان شعری گفتم. برای خودم و دیگران عجیب بود که یک بچۀ ده ساله چنین شعری بگوید شعر اینجوری شروع میشد ۱۳۱۸ و ۲۹ دی شبی که لؤلؤی ناسفته میچکید از میغ.
کجا دبستان رفتید، نام دبستان یادتان است؟
بله در رشت، دبستان فاریاب
به خاطر دارید چه داستانهایی مطالعه کردهاید؟
من یک داستان خیلی کوتان از چوبک خوانده بودم به نام قفس، در این داستان چوبک به زبان سنبلیک وضعیت ایران را چنین ترسیم کرده بود که یک چند جوجه در قفس بودند و درون قفس بسیار کثیف بود. این خیلی در من تأثیر گذاشت. وضع آن زمان ایران را شرح میداد و این جوجهها آدمهای ایرانی بودند که در یک قفس گندیده زندگی میکنند. این در ذهنم بود تا این که برای تدریس در دانشگاه واشنگتن در شهر سیاتل انتخاب شدم که در غرب آمریکا است؛ یعنی در ست زیر کانادا در غرب آمریکا، این داستان را در مجله ترنس لیشن چاپ کردم؛ یعنی مجلهای که به ترجمه داستان و شعر از نویسندگان کشورهای دیگر اختصاص داشت دیگری کتاب داستان “گیلهمرد” بود از بزرگ علوی که آن هم در من خیلی تأثیر گذاشت و در مغز من بود که جایی دربارۀ آن بحث کنم، خوشبختانه در کنفرانسی در لندن از من سؤال کردند که به نظر شما بهترین داستانهای کوتاه ایرانی کدام است. گفتم ما از لحاظ داستان کوتاه خیلی ضعیف هستیم فقط یک داستان کوتاه داریم که خیلی جالب است و به سبک امروز نوشته شده است به نام “گیلهمرد”. من نمیدانم که چرا این داستان گمنام مانده است!
شما یعنی از همان دوران کودکی این داستانها را میخواندید؟
بله
آیا معلمانی بودند که شما را در زمینه مطالعه رمان یا داستان کوتاه تشویق کنند؟
نه! در آن زمان، حدود سال ۱۳۲۸ مردم هنوز نمیدانستند داستان کوتاه چیست؟ چون این داستان “گیلهمرد” از بزرگ علوی این ویژگی را داشت که نمادین باشد، چون ادبیات تفنن نیست ادبیات علم است. از این به بعد باید این علم را در دانشگاه رایج کرد که علم ادبیات، جالب این است که وقتی من این صحبت را میکردم، خود بزرگ علوی در ردیف اول دست چپ نشسته بود. این دومین داستانی بود که آن موقع خوانده بودم. سومین ترجمهای که کردم به انگلیسی جاپ شد در همان محلۀ ترنس لیشن شعر نماز خوف از شفیعی کدکنی بود.
آن زمان داستانهای غربی نمیخواندید؟
نه آن موقع داستانهای غربی نمیخواندم، ولی وقتی که رفتم دانشگاه شروع کردم به خوان!
دبیرستان را کجا گذراندید و کدام دبیرستان؟
دبیرستان امیرکبیر در زادگاهم رشت
رشته شما در دبیرستان چه بود؟
ادبیات بود
شما در سال ۱۳۳۸ با رتبۀ اول در زبان انگلیسی به دانشسرای عالی تهران راه پیدا کردید و به تهران آمدید رتبه شما هم اول شد در آزمون ورودی به دانشسرای تهران در همان رشته زبان انگلیسی، برای آشنایی بیشتر شنوندگان با دانشسرای عالی تهران، از محیط دانشسرای عالی تهران و استادانی در آن زمان تدریس میکردند نکاتی برای شنوندگان بگویید:
من قبل از خواندن داستانهای کوتاه فرنگی به ادبیات غربی علاقهمند شدم و در نوزده سالگی در مجله جهان نو مقالههایی ترجمه یا تألیف کردم. من قبل از آمدن به دانشسرای عالی، من یک سالی در دانشگاه آمریکایی گذراندم اصل چهار آزمونی از بچههای نخبۀ رشت و استان گیلان گرفتند که من پذیرفته شدم و آمدم تهران و به من بلیط هوایما دادند که رفتم بیروت، ولی به محض این که پا گذاشتم به شهر بیروت، مسائل خانوادگی نمیگذاشت که من تمرکز داشته باشم.
پس شما قبل از ورود به دانشسرای عالی مدتی در بیروت گذراندید؟
بله، آن جا واقعاً با دانشگاه آشنا شدم در یک ترم مثلاً دوازده واحد میگرفتم و هر واحد چهار – پنج کتاب ضخیم بود که مجانی به ما میدادند که بخوانیم و بعد سر کلاس استاد برویم و امتحان بدهیم تنها انتقاد من به آن دانشگاه این بود که بعضی استادها اصلاً انگلیسی یا آمریکایی نبودند مثلاً یکی از استادها، استاد تاریخ به نام پروفسور مثل، عرب بود. خیلی از استادها عرب بودند، ولی دانشگاه خیلی منظم بود و مثل دانشگاههای کشور ما در آن موقع نبود خلاصه با نامه-هایی که پدر و مادرم برای من نوشتند، دور از خانواده بالاخره تاب نیاوردم و بهار همان سال که میشد ۱۹۵۸ یا ۵۹ به ایران برگشتم.
شما یک سال در دانشگاه بیروت بودید؟
بله، مسئله من با دانشگاه بیروت این بود که اولاً آن استادها عرب بودند و من به زبان انگلیسی علاقه داشتم فقط یک درس دو واحدی انگلیسی بود که شامل شعر و داستان بود به ما درس میدادند چیز دیگری نبود. وقتی من برگشتم و در دانشسرای عالی شرکت کردم، دیدم وضع دانشگاه در ایران چقدر خراب است این مربوط به سال ۱۳۳۸ و ۳۹ و ۴۰ است.
استادهای شما در دانشسرای عالی تهران چه کسانی بودند؟
آن موقع زمزمه تعطیلی دانشسرای عالی بود و استاد معروفی نداشتیم من گاهی سعید نفیسی را میدیدم که میآمد و درس میداد. بعد از استادان سرشناس، دکتر محمدجواد مشکور و از آن مهمتر استادان انگلیسی و آمریکایی داشتیم.
نامشان یادتان است؟
یکی خانم نایدونری که خیلی به من لطف کرد و حتی وقتی که مادرم سرطان گرفت، آمد و به مادرم سر زد.
ایشان چه درس میدادند؟
داستان و شعر و نمایشنامه، ولی استادهای دیگری را داشتیم از شورای فرهنگی بریتانیا چون قبلاً در ایران یک تشکیلاتی بود به نام شورای فرهنگی بریتانیا که از آنجا کسانی را میفرستادند که فکر نمی-کنم واقعاً استاد بودند. به هر حال این “گرادمن” انگلیسی بود و خیلیها بودند. این صحبت سالها پیش است.
خوب شما قبل از این که وارد دانشگاه شوید، خودتان انگلیسی آموزش دیده بودید؟
پیش خودم. یک کتابفروشی بود به نام کتابفروشی بنفشه که مجلات و کتابهای خارجی میآورد و من یک فرهنگ تلفظ خریدم که خیلی به من کمک کرد؛ یعنی هر جا که تلفظ واژه را درست نمیدانستم از آن فرهنگ استفاده میکردم.
یعنی معلم خاصی نداشتید که کمک کند؟
این کار احتیاج به پول داشت و پدرم اصلاً خرج نمیکرد و اگر به پدرم میگفتم یک پنج ریالی – که آن موقع زیاد بود – به من بدهید، میگفت ندارم، برو از مغازه بغلی بگیر، من به او میدهم شگردش این بود که خرج نکند.
شما در سال ۱۳۴۱ با احراز رتبه اول دانشنامۀ لیسانس گرفتید و سال ۱۳۴۲ با استفاده از بورس تحصیلی فارغالتحصیلان رتبۀ اول دانشگاهها راهی آمریکا شدید و فصل جدید زندگی شما با تحصیل در دانشگاه کلمبیا آغاز شد کمی دربارۀ دانشگاه کلمبیا و استادان آن زمان توضیح بفرمایید؟
هر داشنگاهی استادان خوب و بد دارد استادان خوبی مثل “لاینلترینیک” در دانشکده ادبیات دانشگاه کلمبیا داشتیم یکی از استادی که بسیار جوان بود و به ما ادبیات آمریکا از ۱۸۵۰ الی ۱۹۵۰ به ما درس میداد و این درس از اول ماه ژوئن شروع میشد و در آخر ماه ژوئن تمام میشد؛ یعنی یک کلاس سی روزه و در این سی روز ما باید تمام آثار برگزیده آمریکا را که در طی این سی سال به بازار آمده بود و قابل بحث بود به ما درس میداد.
مثلاً از این آثار، یکی هاکلبریفین بود؟
بله!
چون در مقالههایتان نوشتهاید که از داستانهای معروفی که تدریس میشد ، همین هاکلبریفین بود، دیگر چه کتابهایی بود؟
خیلی، مثلاً “مرگ در ونیز” از توماس مان و داستانهای دیگری یا “شری تیس” که خیلی مشکل بود مخصوصاً شعری دارد که در آن باغ کول نشسته بود و قوها را تماشا میکرد خیلی زیبا سروده بود دیگر استادی در دانشگاه کلمبیا به نام “لوئیس لیری” که طنز در ادبیات انگلیسی آمریکایی را درس می-داد. من چون قبلاً واحدی در ادبیات آمریکا گرفته بودم که از این کتابها صحبت میکرد سر کلاس حرفهایی زدم که دانشجوها گفتند تو بهتر از “آخبلرو” من مقالهای نوشتم به نام “هاکلبریفین” رماننویس ضدآمریکایی و این نمیدانم در کدام مجله چاپ شد . یادم است که در دانشگاه تهران که استخدام شدم یک خانم آمریکایی هم ادبیات درس میداد ولی به گمانم رشته او ادبیات نبود. خلاصه چون عدۀ دانشجوها زیاد بود قرار شد نصف بچهها را من هاکلبریفین درس بدهم نصف دیگر را آن خانم، بعد که ترم تمام شد آن خانم رفت به مدیر گروه گفت که به ایشان درسهای سنگینتر بدهید، شما نمیدانید که ایشان چه برخوردی با هاکلبریفین کردند.
بحثهایی مثل کشتی، مثل رودخانه سیبری و خلاصه خیلی مسائلی که نمادین بود و ایرانی اگر بخواهد مفهوم نیست، ولی اگر مقالۀ من را بخواند روشن میشود.
اسم مقاله هاکلبریفین و رمانی ضدآمریکایی بود پس شما خیلی شیفتۀ این رمان شدید؟
با این که این رمان به ظاهر خیلی ساده است و مال قرن نوزده است نمادهایش هنوز هم خیلی جالب است؟
بله مثلاً تام سایر اثر دیگر مارک تواین است، ولی به هیچ وجه زیبایی و ارزش ادبی هاکلبریفین را ندارد.
از چه لحاظ تام سایر هم عرض هاکلبریفین نیست؟
بسیار سؤال خوبی است. برای این که فقط داستان بچههاست و در کلاس هیچ استادی تام سایر تدریس نمیشود، اما هاکلبریفین پر از نماد و ایهام و انتقاد از وضع جامعۀ آمریکا در قرن نوزده است. خلاصه منتقدان میگویند که رمان باید مثل جدول باشد باید آدم رمان را طوری بخواند که گویی دارد جدول حل میکند و ساده نباید باشد.
شما هنوز از این گفتۀ معروف ارنست همینگوی را باور دارید که تمام ادبیات امروز آمریکا از کتابی به نام سرگذشت هاکلبریفین سرچشمه میگیرد؟
بله، همان حرفی که قبلاً خدمت شما عرض کردم؛ یعنی منتقدان آمریکایی تام سایر را قبول ندارند .
داشتید از کلاسهای لیونل تریلینگ میگفتید که شما در دانشگاه کلمبیا شاگرد ایشان بودید روش لیونل تریلینگ در تدریس ادبیات چگونه بود؟
چون ایشان کمونیست بودند، روش تدریسشان در ادبیات هم شیوۀ برخورد کمونیستی داشت و جامعۀ آمریکا این را نمیپسندید.
عقاید مارکسیستی تریلینگ در تدریسش چه انعکاسی داشت؟
اشارههایی را که جنبۀ کمونیستی داشت در یک رمان یا شعر تعمیم میداد، ولی در تام سایر هیچ. تام سایر را در خود آمریکا در دبیرستان درس میدادند، برای دبیران دبیرستان خوب است، ولی برای دانشگاه نه!
استادهای دیگرتان در دانشگاه کلمبیا چه کسانی بودند؟
استادی داشتم که هیچ وقت یاد و نامش از خاطرم نمیرود این استاد مثل تریلینگ معروف نبود، اسمش رابرت برلن بود. ایشان در شعر و رمان و ادبیات به طور کلی به دنبال نماد و ساختار بود و اینها را برای ما باز میکرد که مفید بود. ایشان فارغالتحصیل دانشگاه بیل بودند که دانشگاه بسیار خوبی است.
یادتان هست که بر کدام داستان یا متن کلاسیک یا مدرن تکیه داشتید؟
بر شاه لیر عجیب تکیه داشتند نه تنها تکیه میکردند بله طوری درس میدادند که آدم شوکه میشد و میگفت مگر این چیزها وجود دارد.
موضوع رسالۀ فوقلیسانس شما چه بود؟
فوقلیسانسم را از آمریکا گرفتم، اما در دانتشگاه کلمبیا فوقلیسانس پایاننامه ندارد.
پس پایاننامۀ شما فقط دکتری بود در سال ۱۹۱۹ دربارۀ بررسی عناصر اطورهای در اشعار رابرت گریوز. چه شد که شما سراغ رابرت گریوز رفتید؟
من به جایی رسیده بودم که همه امتحانهایم را داده بودم. پروندهام تکمیل بود. هیچ خللی نداشت فقط یک پایاننامه، عجیب این که تا آن را ننویسی به آدم دکتری نمیدهند من خیلی فکر کردم و پیشنهادهایی را که داشتم در یک مقاله مینوشتم و به استادم میدادم و او میخواند و میگفت دربارۀ این کار شده است، ما یک کار نو میخواهیم که کسی دربارۀ آن حرف نزده باشد!
استاد راهنمای شما چه کسی بود؟
میلتنایکپلر، ایشان استاد اصلی بودندا و دو استاد دیگر هم بودند یکی استاد مشاور و دیگری استادی که فقط میخواند. آقای میلتنایکپلر مرد بسیار خوبی بود پیدا کردن موضوع برای پایاننامه دکتری کار آسانی نیست آن چیزی که انگیزه این پایاننامه شد این بود که من در دانشگاه آمریکایی بیروت معلمی داشتم که ما را برای خود دانشگاه آماده میکرد . اسمش دانروداینپ بود که وقتی برای فوقلیسانس و دکتری رفتم، دیدم این آقا آنجاست و تازه دکتری گرفته است.
گمان میکنم که علت گرایش شما به رابرت گریوز قبل از هر چیز در انتشار نسخه دیگری بود از رباعیات خیام، نسخهای که پس از نسخه ادوارد فیزجرالد در جهان غرب نسخه بسیار مشهوری است !
بله ولی این فقط تبلیغات بود.
انتشار رباعیات خیام ترجمۀ گریوز با همکاری عمر علیشاه افغانی باغث شد که شما به گریوز توجه داشته باشید، اما در رساله دکتری مسلماً به این مسئله کمتر پرداختید و بر کاربرد عناصر اسطورهای اشعار گریوز تکیه کردید، در مورد برخی از جزئیات پایاننامهتان توضیح دهید؟
اولش با معرفی خیام بعد از معرفی آوردن اشعاری که فیتز جرالد ترجمه کرده و من نوشته بودم که این شعرها اصلاً اصالت ندارد اینها از خیام نیست و زبان ترجمه هم به زبان خیام نمیخورد.
و بعدش اشعار گریوز رسیدید؟
بله، من شعرهایی پیدا کردم در روایات گریوز که اصلاً هیچ همخوانی با ترجمۀ فینزجرالد نداشت هیچ همخوانی با اصل رباعیات خیام نداشت واژههایی به کار برده بود که در فرهنگ انگلیسی اصلاً وجود نداشت.
شما سال ۱۳۴۸ بعد از چند سال تحصیل در دانشگاه کلمبیا در آمریکا به ایران آمدید و از همان سال تدریس را در دانشگاه تهران شروع کردید چه شد که دانشگاه تهران را انتخاب کردید؟
برای این که آن موقع دانشگاه تهران مرکز علمی ایران و جهان بود و وقتی که من به استادهایم در کلمبیا میگفتم که بعد از دکتری میروم به دانشگاه تهران همه تعجب میکردند با حالتی که چقدر خوب است که تو در دانشگاهی که هاروارد ایران است تدریس کنی!
به دانشگاه تهران که آمدید همکارانتان چه کسانی بودند؟
به دانشکده ادبیات که پا گذاشتم، چند روزی بود که دکتر صورتگر فوت کرده بود، از کسانی که خوب و باسواد بودند یکی دکتر منصور اختیار بود.
دکتر اختیار چه واحدهایی را درس میدادند؟
خودش میگفت که من در دانشگاه اندی آرات هم زبان و هم ادبیات انگلیسی خواندهام میگفت من دو تخصص دارم هم زبان و هم ادبیات، ولی آنچه که این شخص را بزرگ میکرد اطلاعات وسیع و نوشتن کتابهایی در مورد زبانشناسی و ادبیات که تأثیر مولانا را در امرسون بررسی کرده و بسیار کتاب جالبی بود.
شما درسهای مختلف و متنوعی تدریس کردید، چه درسهایی را زودتر شروع کردید؟
تمام درسهای من درسهای ادبی بود مثل درآمدی به ادبیات یا مقدمه ادبیات و نمایشنامه که در دو ترم تدریس میشد نمایشنامه یک و دو همین طور رمان یک و دو.
مثلاً در نمایشنامه یک چه نمایشنامههایی را با دانشجویان تحلیل میکردید؟
نمایشنامههایی که خیلی معروف بودند و همه خوانده بودند جز دانشجوهای خودم، نمایشنامههایی مثل هملت، مرگفروشنده. اینها آسان بود، نمایشنامههای آسان را درس میدادم بعد که وارد ترم دوم شدیم نمایشنامههای نه چندان معروف، ولی بسیار اساسی در ادبیات انگلیسی و آمریکایی بود آنها را تدریس میکردم، ولی آن سالهای اول ادبیات نمایشنامهای بسیار ساده و زبانش طوری بود که دانشجوها بفهمند مثلاً نمایشنامه هملت و مرگ فروشنده و همچنین نمایشنامههایی که مثل لوک بک مال آن دورهای بود که ادیبان و نماشنامهنویسان از وضعیت آمریکا به تنگ آمده بودند.
به نمایشنامهنویسانی که بعضاً موسوم بودند به نمایشنامهنویسان ابزرت یا پوچی مثل هارولد پینتر خیلی توجه داشتید؟
بله! آن موقع و هم الان اعتقاد دارم که هارولد پینتر ، شکسپیر زمان ماست.
به چه علت معتقدید که هارولد پینتر، شکسپیر زمان ماست؟
برای این که مسائل اساسی جامعه بشری را در قرن بیستم نشان میدهد مثلاً در نمایشنامه جشن تولد که من ترجمه کردم، داستان جوانی است که پیانو میزند. ۲۹ یا ۳۰ ساله بود که این نمایشنامه را نوشت برای این که نشان دهد انسان در هیچ جامعهای آزاد نیست و در هر جامعهای پتکی به سر عضو جامعه میزند که این طور باش و این کار را بکن با آن کار بد است و این طور چیزها، داستان یک پسری است به تنگ آمده است چون این پیانویی که رسیتالش را خوئدش نوشته در انگلیس برگزار کرده بود ولی مسائلی را مطرح میکرد که از جمله این جوان حساس که اسمش استنلی است با وجود این که در محلی که اجرا کرد نمایشنامهاش را هیچ کس تحویلش نگرفت مثلاً من خودم در این نمایشنامه جز مدعوین بودم آن دیگر دلسرد شده بود رفت به یک پانسیونی در جنوب انگلیس یک اتاقی اجاره کرد فردای آن روز آن جوان با پیژامه، در خارج پیژامه در رختوخواب میپوشند این جوان نه تنها این پیژامه را نه در ختوخواب پوشیده بود بلکه ریشش را هم اصلاح نکرده بود این کاملاً نشان میداد که این جوان کاملاً افسرده است و دچار افسردگی شده دو تا مرد به او گفتند امروز روز تولد شماست و ما می-خواهیم جشن بگیریم به زبان سنبلیک تولد؛ یعنی زایش؛ یعنی به دنیا آمدن می-خواهد که بشر اینقدر بدبخت است که بدون میل و اراده خودش میآید تو این دنیا نمایشنامههای دیگری هم نوشت مثل “سرایدار” ، “بازگشت” و بسیاری دیگر.
گرچه شما در دوران پیش از انقلاب مقالات فراوانی در نشریات مثل نگین و سخن و پیشتر از آن در جهان نو منتشر کردید اما پس از انقلاب بود که آثار شما به ویژه در زمینۀ کتاب منتشر شد. از جمله ترجمه رمان مشهور شرق بهشت “جان اشتاین بک” که گویا خود شما هم به این کتاب علاقه خاصی داردید و دیگر کیمیای سخن که مجموعه مقالات و گفتگوهای شما بود دربارۀ ادبیات ایران و جهان و مقالاتی که در کتاب کیمیای سخن آمده بود یکی رؤیای هنر و ادبیات غرب و جهان سوم، یکی قصد روانشناختی نو است، سرنوشت زن ایرانی در گذشته تاریخی، استثمار انسان درون مایه شعر اودن، مقالهای درباره رابرت فراست به نام شاعر زمزمه جویباران و نقدهایی دربارۀ هاکلبریفین، رمان ضدآمریکایی و گفتاری درباره نمایشنامه مکبت. مهمترین کتابی که در سالیان اخیر از دکتر بهرام مقدادی منتشر شد کتاب دانشنامه ادبی است که مهمترین کتاب حیث جامعیت و حالت دایرهالمعارفی چنین کتابی در زمینه نقد ادبی تاکنون منتشر نشده بود به لحاظ وسعت و دقت کار، در چند سال گذشته هم گفتگوی تلفنی با دکتر مقدادی کردیم اکنون بخشهایی را دربارۀ کتاب دانشنامه ادبی را میشنویم.
اصطلاحاتی از کتابهای نقد ادبی که من در سال ۳۸ در دانشگاه تهران در دورۀ فوقلیسانس تدریس جمعآوری کردم و خوشبختانه یا بدبختانه هر وقت که کتابهای نقد ادبی به دستم میرسد میبینم که اصطلاحات بیشتری اضافه شده است مثل یک گلوله برفی که سُر میخورد و از بالا میآید بزرگ و بزرگتر میشود و نمیشود گفت که کجا میشود تمامش کرد چون در فرهنگهای معمولی آدم از الف شروع میکند تا آخرین حرف زبان ختم میکند، ولی در این فرهنگ این طور نیست، درست است که الفبایی است، ولی تمامی ندارد برای این که هر آن منتقدی ظهور میکند و اصطلاحی به وجود میآورد. منتقدهایی هستند که سن آنان خیلی کم است مثلاً بعضیها چهل یا پنجاه سال دارند، اما نقد ادبی افزودهاند. این را عرض کردم که تمامی ندارد. گاهی برای این که موضوع روشن شود یک مثال ایرانی زدم یا یک بیت شعر ایرانی آوردم. در مورد سابقه فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی در ایران باید عرض کنم که میان فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی و فرهنگ اصطلاحات ادبی فرق میگذاریم فرهنگ اصطلاحات ادبی مسائل ابتدایی را بحث میکند مثلاً دورۀ الیزابت در فرهنگ اصطلاحات ادبی است، ولی در اصطلاحات نقد ادبی که کتاب من میشود اصطلاحات فنی و ساختاری به کار برده میشود. چند فرهنگ اصطلاحات ادبی در ایران چاپ شده و بهترین آن اثر خانم سیما داد است، ولی فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی اولین بار در ایران چاپ شده است مخاطب این کتاب میتواند هر آدم فرهختهای باشد حالا داستاننویس یا شاعر یا منتقد یا محقق باشد مخصوصاً برای دانشجویان دورۀ دکتری ادبیات فارسی یکی از مهمترین ویژگیهای این فرهنگ، واژههایی است که من در اثر مطالعه کتابهای نقد ادبی به کار بردم که در هیچ فرهنگ نقد ادبی نیست مثلاً ادبیات کارگریکه کمونیستها درست کردند. ادبیات کارگری اصطلاحی مخصوص خودش دارد به نام (جایر) یعنی مخلوط این را ما در ادبیات فارسی نداریم منظورش هم از جایر یا مخلوط این است که ادوار تاریخی مثل مخلوطهایی داخل هم میروند؛ یعنی تکرار میشوند. در این فرهنگ بزرگترین مشکل، سمالخط فارسی بود که هر نویسنده و مترجمی با این مشکل مواجه است و هیچ کس نیست که بگوید واقعاً چگونه باید نوشت مثلاً کتابهای زیادی در این زمینه چاپ شده است مثلاً کتاب غلط ننویسیم و کتاب فرهنگ املایی و چند کتاب دیگر و کتاب کوچکی که مرکز نشر دانشگاهی منتشر کرده به نام شیوۀ املای فارسی و گفته نشده است چه کسانی در نوشتن این کتاب همکاری کردهاند این کتاب اولین بار در سال ۱۳۶۴ چاپ شد. یک مثال بزنم: واژه بلکه را بعضیها سر هم مینویسند، بعضی بل را جدا از که مینویسند از این واژهها خیلی داریم مخصوصاً مسئله جدانویسی و اینها مشکلی است که ممن سعی کردم کتاب را از لحاظ رسمالخط یک دست کنم، حالا نمیدانم موفق شدهام یا نه! ویژگی بارز فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی این است که هر مدخلی که در کتاب ذکر میشود در پایان مدخل یک کتابشناسی یا فهرست منابع دارد و فایده این منابع این است که اگر کسی علاقهمند شود به مسئلهای مثلاً متافیزیک حضور، میخواهد تحقیق کند که یعنی چه؟ ممکن است اطلاعات برایش کافی نباشد اگر بتواند از اینترنت یا کتابخانه یا از خارج آن کتابها را تهیه کند و در مورد آن مدخل بیشتر مطالعه کند.
1 دیدگاه
بسیار عالی حرف نداره واقعا لذت میبرم